بنام يزدان پاك
(اين داستان برداشتي آزاد از يك تراژدي واقعي و ناراحت كننده تصادف رانندگي است)
افسوس جانسوز
آرزو در حالي كه داشت با عجله پوشك رويا دختر دو ساله شون رو عوض ميكرد گوشي موبايلش را كه در حال زنگ خوردن بود رو برداشت و گردنش رو خم كرد و اونو مابين سر و شانه اش گذاشت تا دستانش آزاد باشه و بتونه كارش رو تموم كنه......
-سلام آبجي خانم....ببخشيد عروس خانم ....چطوري شيطون ديدي بالاخره اين الاغ سعادت اومد در خونه تو هم نشست حالا خوبه الاغي كه در خونه ما نشست پالان داشت ولي مال تو پالان هم نداره شيطون بلا......
- بگو عزيزم شايد يه كم سبك بشي و تلافي اون همه حرفهايي كه خوردي رو يه طوري در بياري تا آروم بگيري....پس چيكار ميكني آرزو....همه دارن سراعت رو ميگيرن و ميگن آتنا پس خواهرت كجا است نا سلامتي عروسي تنها خواهرشه چرا نمياد نكنه ميخواد ساعتي كه بله رو گفتي بياد......
- ببخش خواهر يكي يه دونه گفتيم بالاخره با ماشين خودمون بيايم و پز بدي كه آره خواهر ما هم پژو پرشيا سوار ميشه....اميد فقط بخاطر تو يه دونه سفيدش رو گير انداخته ماشين عروسش كنه تا يكي دو ساعت ديگه راه مي افتيم عزيزم نگران نباش......
بعد از خداحافظي با عجله لباسهاي رويا رو هم عوض كرد و رفت و نگاهي به وسايل جلوي در انداخت و تو ذهنش حاضر غايبي از آنها كرد....آخ آخ...آب يخ و كلمن آب يادم رفت.....
تا كلمن آب رو شست و داخلش چند قالب يخ ريخت و آبش كرد اميد هم همسر و عشق بي نهايت عزيز و گرامي زندگيش هم از راه رسيد و ماشين پژو پرشيا يا همون پارس خودمون رو كه سفيد رنگ هم بود رو جلو در پارك كرد و درب حياط را با كليدش باز كرد و داخل شد.....
................
................
عزيزم يه ليوان آب يخ بهم ميدي.......
اميد اين جمله را مثل هميشه با نثار عاشقانه ترين نگاهها و لبخندها به عشق زندگي و همسر و مادر بچه اش همون آرزو خانم خودمون بيان كرد و آرزو هم مثل هميشه كمي ناز كرد و گفت: چشم قربان شما جون بخوايين كيه كه بده امر كنين كيه كه اجرا كنه....و يه بشگون كوچكي از بازوي اميد گرفت و گفت: بيا عزيز دلم.......و بعد از گرفتن ليوان خالي از دست اميد نگاهي به صندلي عقب و رويا كه خوابيده بود انداخت و بعد كمي خودش را طرف اميد كشيد و سرش را روي شانه اون گذاشت و با دستانش بازوي او را گرفت.....خيلي دوست دارم عزيزم اگه بهت نمي رسيدم چي ميشد و چيكار ميكردم......و چشمانش را بست و به روزها و ماههاي عقب برگشت زماني كه اميد رو تو پياده رو جلو خونه شون تو عيد يه سال ديده بود و اميد هم كه بهمراه خانواده مرفهش در حال مسافرت نوروزي بودن تو همون چند ساعتي كه توي شهر آرزو اينا مونده بودن تو يه لحظه اونو ديد و همون نگاه اول آتش سوزان عشق رو در قلب هر دوتاشون روشن كرد و سه ماه بعد اميد بدون خانواده اش و تك و تنها به خواستگاري آرزو رفت.......
اميد آرام بوسه اي به صورت اشك آلود آرزو زد و گفت :: مگه بهم قول ندادي ديگه تو اين فكرا نري عزيز دلم باز مي خواي شكنجه ام بدي با ديدن اين اشكهايي كه فرو افتادن هر كدومشون دلم رو آتيش ميزنه....چند بار بگم به جون خودت و رويا كه دو پايه و ستون زندگيم هستين نمي خواستم هيج جاي ديگه و با هيچكس ديگه بجز تو باشم من واقعا تو زندگي خوشبختيم كامل است كار و بارم هم كه داره روز به روز بهتر ميشه ديگه غصه چيزي رو نخور......
در اين موقع موبايل آرزو بصدا در اومد و اونم زود اشكهاش و بيني اش رو با دستمال پاك كرد و جواب داد....اينبار نوبت مادرش بود كه از دير اومدن اونا به مجلس عروسي كه تو شهر آقا داماد بود گلايه كنه....اينبار اميد گوشي رو گرفت و مادر آرزو هم كه بي نهايت دامادش رو دوست داشت با سلام گفتن او آرام گرفت و ازشون خواست كمي تندتر برن و بعد وقتي آرزو گوشي رو گرفت يه ده دقيقه اي با او حرف زد و نمي دونم چي بهش گفت كه آرزو هم بعد از قطع كردن گوشيش نگاه عاشقانه اي به اميد انداخت و گفت: عزيزم....ميشه يه ذره تندتر بري همه سر و صداشون در اومده كه آرزو پس كجا است آلان حتما خاله و پسر خاله ننر و لوسم كه داغ آتنا هم مثل من تو دلشون موند مادر و آتناي بدبخت رو متلك بارون ميكنن.....گفتن نام خالي پسر خاله آرزو كه خيلي سمج چندين بار به خواستگاري آرزو و بعد آتنا رفته بود كمي حس غيرت اميد را غلغلك داد و برعكس هميشه كه خيلي تو رانندگي دقت ميكرد و با سرعت مطمئن رانندگي ميكرد پايش را روي پدال گاز فشار داد.............
در سر يه پيچ تو گردنه نزديك شهر مقصدشون يه كاميون بنز كه بار نداشت با قدرت زياد موتوري كه داشت بسرعت گردنه رو بالا ميرفت و راننده اون هم داشت با آب و تاب از ماجراهايي كه تو چندين سال رانندگيش براش اتفاق افتاده بود براي باجناقش كه اين سرويس همراه او آمده بود داستانهاي زيادي تعريف ميكرد و هر از گاهي مشتي تخمه بر ميداشت و حتما متوجه شدين كه با اين تعاريف توجه چنداني به جلوش نداشت بخصوص كه تو سربالايي هم بودن......
از اونطرف خانواده كوچولوي داستان ما با چند بار تماس گرفتن آشنا و فاميل براي گله گذاري دير رفتنشان تنها چاره را در تند رفتن و سرعت بيشتر مي ديدند و از بخت بد بيدار شدن دختر شيرين و زيبايشان و اداي چند تيكه چيزهايي كه بزحمت ادا ميكرد دل هردويشان رو با خود به آسمونها ميبرد و آرزو هم مشغول پوست گرفتن چند تا ميوه براي اميد عزيزش بود و هر از گاهي نگاه عاشقانه اي به او مي انداخت و با ديدگانش زيباترين جمله هاي عاشقانه را به اميد ميگفت.... آخ كه گاهي يه چيزهايي در زمان نامناسب و بد موقع باعث چه حوادث دردناكي كه نميشه...ولي دلم نمياد به آرزو بگم عزيزم اينقدر با آتيش نگاههايت دل عاشق اين راننده مركب عشق را درگير خود نكن و بجاي اون نگاهي به صفحه داشبرد بيانداز و عقربه سرعت سنج را نگاه كن كه روي چه رقم وحشتناكي براي اين موقعيت قرار گرفته نمي خوام دستي توي بازي روزگار و دست سرنوشت ببرم چون جلوي اونا رو نميشه گرفت..............
الو.....ببخشيد خانواده...... من از پليس راه تماس ميگيرم شما افرادي به نامهاي......مي شناسيد
آقا جمال پدر آرزو كه بعد از بي حال شدن همسرش گوشي اون رو از زمين برداشت هم بعد از چند ثانيه به سرنوشت اون گرفتار شد
جواد آقا برادرش گوشي را با خود داخل حياط برد و گفت: جناب سروان تو رو خدا خيلي بي پرده اصل مطلب رو بيان كنيد.........
افسر پليس راه:.... متاسفانه سر يه پيچ موقع سبقت يه كاميون از روبرو با سرعت مياد و ماشين اونا بعد از برخورد با اون به ته دره عميقي سقوط ميكنه كه بازم خيلي متاسفانه دچار آتش گرفتگي و انفجار ميشه و همه سرنشينان اون.......
من حساب كردم اگه اونا به جاي سرعت 180 كيلومتري كه عنوان شده با سرعت 100 كيلومتر ميرفتن فقط و فقط و فقط 2 ساعت ديرتر ميرسيدن....آخ كه چي ميشه گفت كه افسوس كه افسوسي ندارد ثمري
طبق اظهار نظر كارشناسان تصادف پليس راه........ مهمترين عامل تصادف و عدم توانايي راننده پژو پارس در كنترل خودرو سرعت خيلي بالاي خودروي مذكور بوده است و با قرار داشتن خودرو در سرعت مجاز و حتي كمي هم بالاتر راننده خودروي مذكور براحتي مي توانست از بروز اين حادثه و تصادف جلوگيري بعمل آورد
شهريار. ب
بهار 92
موضوعات مرتبط: افسوس جانسوز ، ،
برچسبها: